روزی به رهی مرا گذر بود *** خوابیده به ره جناب خر بود از خر تو نگو که چون گهر بود***چون صاحب دانش و هنر بود گفتم که جناب در چه حالی***فرمود که وضع باشد عالی گفتم که بیا خری رها کن***آدم شو و بعد از این صفاکن گفتا که برو مرا رها کن***زخم تن خویش را دوا کن خر صاحب عقل و هوش باشد***دور از عمل وحوش باشد نه ظلم به دیگری نمودیم***نه اهل ریا و مکر بودیم راضی چو به رزق خویش بودیم***از سفره کس نان نربودیم دیدی تو خری کشد خری را؟***یا آنکه برد ز تن سری را؟ دیدی تو خری که کم فروشد ؟***یا بهر فریب خلق کوشد ؟ دیدی تو خری که رشوه خوار است؟***یا بر خر دیگری سوار است؟ دیدی تو خری شکسته پیمان؟***یا آنکه ز دیگری برد نان؟ دیدی تو خری حریف جوید؟***یا مرده و زنده باد گوید؟ دیدی تو خری که در زمانه؟***خرهای دیگر پیش روانه یا آنکه خری ز روی تزویر***خرهای دیگر کشد به زنجیر؟ هرگز تو شنیده ای که یک خر***با زور و فریب گشته سرور؟ خر دور ز قیل و قال باشد***نارو زدنش محال باشد خر معدن معرفت کمال است***غیر از خریت ز خر محال است تزویر و ریا و مکر و حیله***منسوخ شدست در طویله دیدم سخنش همه متین است***فرمایش او همه یقین است گفتم که ز آدمی سری تو***هرچند به دید ما خری تو بنشستم و آرزو نمودم***بر خالق خویش رو نمودم ای کاش که قانون خریت***جاری بشود به هر ولایت
|