• وبلاگ : جملات قصار و شنيدني
  • يادداشت : كاش وقتي زندگي فرصت دهد
  • نظرات : 0 خصوصي ، 4 عمومي
  • چراغ جادو

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     

    به پرواز

    شک کرده بودم

    به هنگامي که شانه هايم

    از توان سنگين بال

    خميده بود،

    و در پاکبازي معصومانه گرگ وميش

    شبکور گرسنه چشم حريص

    بال مي زد.

    به پرواز شک کرده بودم من.

    سحرگاهان

    سحر شيري رنگي ِ نام بزرگ

    در تجلي بود.

    با مريمي که مي شکفت گفتم«شوق ديدار خدايت هست؟»

    بي که به پاسخ آوائي بر آورد

    خسته گي باز زادن را

    به خوابي سنگين

    فروشد

    همچنان

    که تجلي ساحرانه نام بزرگ؛

    و شک

    بر شانه هاي خميده ام

    جاي نشين ِ سنگيني ِ توانمند

    بالي شد

    که ديگر بارش

    به پرواز

    احساس نيازي

    نبود

    احمد شاملو

    سلام.

    ممنون که به وبم سر زديد موفق باشيد